مثل کوهی که سر از آب نیاورد برون
دیر برخواستی از خواب خوش ای بخت نگون!
عقل من گرچه به جز چون و چرا هیچ نداشت
بعد انکار تو دیگر نه چرا داشت، نه چون
پاسخی در خور پیچیدگی موی تو نیست
می کشد کار من از فکر تو آخر به جنون
فاضل نظری