چون جان تو میستانی چون شکر است مردن
چون جان تو میستانی چون شکر است مردنبا تو ز جان شیرین شیرینتر است مردنبردار این طبق را زیرا خلیل حق راباغ است و آب حیوان گر آذر است مردناین سر نشان مردن و آن سر نشان ...
چون جان تو میستانی چون شکر است مردنبا تو ز جان شیرین شیرینتر است مردنبردار این طبق را زیرا خلیل حق راباغ است و آب حیوان گر آذر است مردناین سر نشان مردن و آن سر نشان ...
ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخرهتا چه زند زهره از آینه و جندرهپیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشقریخته گلگونهاش یاوه شده قنجرهپنجره ای شد سماع سوی گلستان توگوش و دل عاش...
گر تو خواهی وطن پر از دلدارخانه را رو تهی کن از اغیارور تو خواهی سماع را گیرادور دارش ز دیده انکارهر که او را سماع مست نکردمنکرش دان اگر چه کرد اقرارهر که اقرار کرد و ب...
چه نزدیک است جان تو به جانمکه هر چیزی که اندیشی بدانماز این نزدیکتر دارم نشانیبیا نزدیک و بنگر در نشانممولانا
ای آفتاب سرکشان با کهکشان آمیختیمانند شیر و انگبین با بندگان آمیختییا چون شراب جان فزا هر جزو را دادی طربیا همچو یاران کرم با خاکدان آمیختییا همچو عشق جان فدا در لااب...
ماییم که بیقماش و بی سیم خوشیمدر رنج مرفهیم و در بیم خوشیمتا دورِ ابد از می تسلیم خوشیمتا ظن نبری که ما چو تو نیم خوشیممولانا
ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخرهتا چه زند زهره از آینه و جندرهپیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشقریخته گلگونهاش یاوه شده قنجرهپنجرهای شد سماع سوی گلستان توگوش و دل عاش...
از آن باده ندانم چون فنایماز آن بی جا نمیدانم کجایمزمانی قعر دریایی درافتمدمی دیگر چو خورشیدی برآیمزمانی از من آبستن جهانیزمانی چون جهان خلقی بزایمچو طوطی جان شک...
گویند که دوزخی بود عاشق و مستقولی است خلاف دل در آن نتوان بستگر عاشق ومست دوزخی خواهد بودفرداست بهشت همچون کف دستای مفتی شهر از تو بیدار تریمبا این همه مستی ز تو هشیار...
ای خیالی که به دل میگذرینی خیالی نی پری نی بشریاثر پای تو را میجویمنه زمین و نه فلک میسپریحضرت مولانا
دلا مشتاق دیدارم، غریب و عاشق و مستمکنون عزم لقا دارم، من اینک رخت بر بستمتویی قبله همه عالم، ز قبله رو نگردانمبدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستممرا جانی در این...
اگر بی من خوشی یارا بصد دامم چه میبندی وگر مارا همی خواهی چرا تندی نمیخندی بخند ایدوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن کند شادی وپندارد که دل زین بنده برکندی چو رشک ماه وگل گ...
هی های شمس تبریز، خاموش باش ناطقتا جان خویشتن را، زان شادمان ببینیبگذار این جهان را، تا آن جهان ببینیای دل زجان گذر کن، تا جان جان ببینیتا نگذری ز دنیا، هرگز رسی بع...
ای دل زجان گذر کن، تا جان جان ببینیبگذار این جهان را، تا آن جهان ببینیتا نگذری ز دنیا، هرگز رسی بعقبی؟آزاد شو از اینجا، تا بی گمان ببینیگر تو نشان بجویی، ای یار اندر ا...
شب شد و هنگام خلوتگاه شدقبله عشاق روی ماه شد خواب آمد ما و منها لا شدندوقت آن بیخواب الاالله شد